نیروی افتضاحی ایرانیم. این جمله برای تمامی کسانی که در نیروی انتظامی خدمت کردند آشناست. اگه به جای «افتضاحی» کلمه «انتظامی» رو بذاریم اونوقت می شه یک مصرع از سرود نیروی انتظامی که در صبحگاه ها و مراسم های این ارگان پخش میشه. اما خب. اکثر قریب به اتفاق سربازانی که توی نیروی انتظامی خدمت کردند این مصرع رو به همون شکل که در بالا نوشتم زمزمه می کردند.
یک سالی هست که خدمتم تموم شده. طبیعی هست که نمی تونم اسم محل خدمتم رو بگم چون جونم رو دوست دارم.
اما چند خاطره کوتاه و شاید جالب برای بقیه تا بدونند توی نیروی انتظامی یه شهرستان چی می گذره:
1. با کادری های نیروی انتظامی معمولن رفیق بودیم. یکی از اونها چند تا دوست دختر توی همون شهر داشت. در عین حال شدیدن هم به گشت های ارشادی علاقه داشت! هر وقت باهاش می رفتم گشت موتوری مستقیم می رفت توی پارک و به هر دختر و پسری که کنار هم نشسته بودند گیر می داد. اگه هم چند سوژه نزدیک هم بودند یکی از اونها رو به من می سپرد! اونهایی که من می رفتم کنارشون کارت شناسایی شون و می خواستم و بعد بهشون پس می دادم و می گفتم سریع از اینجا دور شین!!
2. از ساعت یک شب به بعد ماشین هایی که گشت شبونه داشتند معمولن یه جای خلوت پارک بود و همه سرنشین هاش خواب!!!
3. یه مدت توی ماشین های گشت اسپری رنگ بود. ویژه پاک کردن شعارهای «ما هستیم»!!
4. توی بازداشتگاه های کلانتری ها بوی گ ... می اومد!
5. قسمت مبارزه با مواد مخدر چند تا خونه توی شهر اجاره کرده بود که به «خانه امن» مشهور بود. معاملات صوری با فروشندگان مواد مخدر در این خونه ها انجام می شد. اعتراف گرفتن از متهمان مواد مخدر هم بلا استثنا با شکنجه های جسمی همراه بود.
6. چند تا از ماشین های گشت که شامل پژو و سمند می شدند ماشین های مصادره ای بودند که از متهمین گرفته شده بود. دو تا از ساختمون های کلانتری ها هم منازل مصادره شده زمان انقلاب بود. توی این ساختمون های غصبی حاج آقا نماز جماعت برپا می فرمودند!!! البته خیلی از کادری ها اونجا نماز نمی خوندند.
7. یه دفعه یه بار قوطی های ودکا کشف کرده بودن بعلاوه چند تا بشکه شراب خونگی. مراسم انهدامش اینجوری بود که همراه با فیلمبرداری و نظارت توی چاه فاضلاب خالی می کردند. تا یک ماه تمام حمام ها و مستراح ها بوی گند گرفته بود!!
8. تمام تعطیلی ها و جشن ها نیروی انتظامی آماده باشه. پرسنل نیروی انتظامی از بدبخت ترین آدم ها هستند. به خاطر همین هم اکثر شون عقده ای هستن و صحنه هایی رو که هر روز می بینید رو پدید می یارن. یادمه سه تا از پرسنل اونجا قبلن گاوداری داشتن!!!
9. قریب به اتفاق پرسنل نیروی انتظامی به پرسنل سپاه و حقوق هاشون حسودیشون می شد.
10. شانس بد ما توی گیر و دار انتخابات و ماجراهای بعد از اون من هنوز مشغول خدمت بودم. از پنج شنبه 21 خرداد آماده باش شروع شد. یادمه توی انتخابات هرچی سرباز بود همه به میرحسین رای داده بودن. کادری هایی که هم که با خودم رفیق بودن از 8 نفر 6 نفرشون به کروبی و میرحسین رای داده بودن. دیگه من یادمه که تا روز پایان خدمتم سیستم اداری نیروی انتظامی به هم خورده بود. بخش اداری تعطیل شده بود. هر روز از ساعت 4 بعد الظهر آماده باش شروع می شد و کلیه پرسنل باید می یومدن لباس ضد شورش و باتوم می گرفتن و می رفتن توی خیابون تا ساعت 3 بعد از نصفه شب. کسی حق حمل اسلحه در بیرون رو نداشت. فقط باتوم و سپر. من هر شب فرار می کردم یه جایی از کلانتری قایم می شدم. اینقدر اوضاع خر تو خر و بی ریخت بود که کسی متوجه نمی شد. وقتی توی کلانتری پرسنل منتظر بودن تا زمان اعزام به داخل خیابون های شهر توی خبرها رو از رادیو فردا که توی ماشین ها روشن بود می گرفتن!!! البته توی جمعای دو یا سه نفره که بقیه نفهمند. اما یادمه دیگه کم کم پرسنل خسته شده بودن. چون واقعن زندگی شون مختل شده بود.
اوضاع که یه کم اروم شد خدمت منم به سر رسید. خدا خدا می کردم به خاطر اوضاع کشور ترخیص ها رو عقب نندازن که خوشبختانه مشکلی پیش نیومد. اما خدا می دونه افتضاح ترین جایی که ممکنه یکی خدمت کنه ارگان نیروی انتظامی یه. کثیف ترین جای ممکن. واقعن نیروی افتضاحی ایران اند.
اگه بشه در آینده باز از هم خاطرات و تجاربم خواهم گفت.
یک سالی هست که خدمتم تموم شده. طبیعی هست که نمی تونم اسم محل خدمتم رو بگم چون جونم رو دوست دارم.
اما چند خاطره کوتاه و شاید جالب برای بقیه تا بدونند توی نیروی انتظامی یه شهرستان چی می گذره:
1. با کادری های نیروی انتظامی معمولن رفیق بودیم. یکی از اونها چند تا دوست دختر توی همون شهر داشت. در عین حال شدیدن هم به گشت های ارشادی علاقه داشت! هر وقت باهاش می رفتم گشت موتوری مستقیم می رفت توی پارک و به هر دختر و پسری که کنار هم نشسته بودند گیر می داد. اگه هم چند سوژه نزدیک هم بودند یکی از اونها رو به من می سپرد! اونهایی که من می رفتم کنارشون کارت شناسایی شون و می خواستم و بعد بهشون پس می دادم و می گفتم سریع از اینجا دور شین!!
2. از ساعت یک شب به بعد ماشین هایی که گشت شبونه داشتند معمولن یه جای خلوت پارک بود و همه سرنشین هاش خواب!!!
3. یه مدت توی ماشین های گشت اسپری رنگ بود. ویژه پاک کردن شعارهای «ما هستیم»!!
4. توی بازداشتگاه های کلانتری ها بوی گ ... می اومد!
5. قسمت مبارزه با مواد مخدر چند تا خونه توی شهر اجاره کرده بود که به «خانه امن» مشهور بود. معاملات صوری با فروشندگان مواد مخدر در این خونه ها انجام می شد. اعتراف گرفتن از متهمان مواد مخدر هم بلا استثنا با شکنجه های جسمی همراه بود.
6. چند تا از ماشین های گشت که شامل پژو و سمند می شدند ماشین های مصادره ای بودند که از متهمین گرفته شده بود. دو تا از ساختمون های کلانتری ها هم منازل مصادره شده زمان انقلاب بود. توی این ساختمون های غصبی حاج آقا نماز جماعت برپا می فرمودند!!! البته خیلی از کادری ها اونجا نماز نمی خوندند.
7. یه دفعه یه بار قوطی های ودکا کشف کرده بودن بعلاوه چند تا بشکه شراب خونگی. مراسم انهدامش اینجوری بود که همراه با فیلمبرداری و نظارت توی چاه فاضلاب خالی می کردند. تا یک ماه تمام حمام ها و مستراح ها بوی گند گرفته بود!!
8. تمام تعطیلی ها و جشن ها نیروی انتظامی آماده باشه. پرسنل نیروی انتظامی از بدبخت ترین آدم ها هستند. به خاطر همین هم اکثر شون عقده ای هستن و صحنه هایی رو که هر روز می بینید رو پدید می یارن. یادمه سه تا از پرسنل اونجا قبلن گاوداری داشتن!!!
9. قریب به اتفاق پرسنل نیروی انتظامی به پرسنل سپاه و حقوق هاشون حسودیشون می شد.
10. شانس بد ما توی گیر و دار انتخابات و ماجراهای بعد از اون من هنوز مشغول خدمت بودم. از پنج شنبه 21 خرداد آماده باش شروع شد. یادمه توی انتخابات هرچی سرباز بود همه به میرحسین رای داده بودن. کادری هایی که هم که با خودم رفیق بودن از 8 نفر 6 نفرشون به کروبی و میرحسین رای داده بودن. دیگه من یادمه که تا روز پایان خدمتم سیستم اداری نیروی انتظامی به هم خورده بود. بخش اداری تعطیل شده بود. هر روز از ساعت 4 بعد الظهر آماده باش شروع می شد و کلیه پرسنل باید می یومدن لباس ضد شورش و باتوم می گرفتن و می رفتن توی خیابون تا ساعت 3 بعد از نصفه شب. کسی حق حمل اسلحه در بیرون رو نداشت. فقط باتوم و سپر. من هر شب فرار می کردم یه جایی از کلانتری قایم می شدم. اینقدر اوضاع خر تو خر و بی ریخت بود که کسی متوجه نمی شد. وقتی توی کلانتری پرسنل منتظر بودن تا زمان اعزام به داخل خیابون های شهر توی خبرها رو از رادیو فردا که توی ماشین ها روشن بود می گرفتن!!! البته توی جمعای دو یا سه نفره که بقیه نفهمند. اما یادمه دیگه کم کم پرسنل خسته شده بودن. چون واقعن زندگی شون مختل شده بود.
اوضاع که یه کم اروم شد خدمت منم به سر رسید. خدا خدا می کردم به خاطر اوضاع کشور ترخیص ها رو عقب نندازن که خوشبختانه مشکلی پیش نیومد. اما خدا می دونه افتضاح ترین جایی که ممکنه یکی خدمت کنه ارگان نیروی انتظامی یه. کثیف ترین جای ممکن. واقعن نیروی افتضاحی ایران اند.
اگه بشه در آینده باز از هم خاطرات و تجاربم خواهم گفت.
خيلی اطلاعات جالبی بود.خيلی خيلی جالب اميدوارم باز هم از اين خاطرات داشته باشيد و بنويسيد.
پاسخحذف