خلاصه:
مشکل ما و مشکل بزرگ و اصلی ما هنوز قصه استبداد است و سالهای سال است که بنده بر اين عقيده ام و آن را ابراز کرده ام که نه چپ نه راست، نه سکولار نه غيرسکولار، اينها مسائل فرعی ماست؛ آنچه درجامعه اصالت دارد و اهميت دارد، مشکل آفرين است و به صورت يک معضل لاعلاجی درآمده است عبارت است از معضل استبداد که متأسفانه بدل به طبيعت و عادت ثانوی ما شده است
ما در قيام بهمن 57 استبدادی را با يک استبداد ديگر به زمين زديم.استبداد سلطنتی را با استبداد ولايتی فرو ريختيم. امّا عاقبت در همان دام استبداد باقی مانديم.
ما به چنين بليه ای مبتلا شده ايم. اين بار اگر بنا باشد استبداد فرو افتد نبايد با استبداد ديگری فروريخته شود. اين هنر نيست، اين درس نگرفتن از تجربه تاريخی است. اين دفعه ما بايد با يک تئوری و ذهن روشنی به سراغ فرو کوفتن استبداد برويم و او را با چيزی بکوبيم که از جنس استبداد نيست بلکه از جنس حّق است و از جنس دموکراسی و عدالت است.
به ما اگر آزادی بدهند، به زودی به هرج و مرج کشيده می شويم، بزودی يقه يکديگر را خواهيم گرفت، اوّل سراغ تسويه حساب با يکديگر می رويم، که متأسفانه آفتی است. من به ياد دارم که اوّل انقلاب دقيقا اين اتفاقات افتاد. آزادی موقّتی که پديد آمد مردم ما رفتند به سراغ تسويه حساب با يکديگر و جامعه را بيمار کردند و قصّه ادامه پيداکرد تا وضعيتی که ما امروز داريم.
يکی از تعبيرات بسيار زيبائی که مرحوم بازرگان بعد از انقلاب به کار می برد می گفت: در کار دين مگر مردم طفل اند که هنوز آنها را از پستان ولايت شير می دهيد؟
آقای بازرگان با کمال جرأت می گفت : "اسلام برای ايران است نه ايران برای اسلام." و اين از آن سخنان شجاعانه ای بود که کمتر کسی جرأت می کرد در آن دوران و حتی در اين دوران بر زبان آورد ولی او اين را با صراحت می گفت.
فقيه می گويد حکم الهی اين است، ما عمل می کنيم، نتيجه اش هر چه میخواهد، بشود.ولی يک دانشمند علوم تجربی که اين را نمی گويد. او می گويد ما بايد ببينيم اين در عمل چه جوابی می دهد؟ اگر هزار نفر را دست بريدی و دزدی در کشور کمتر نشد هيچ، بيشتر هم شد، آن موقع بايد بفهميم که اين حکم بايد اجرا بشود يا نبايد. اين تجربه يک عالم دانشگاهی است. ولی برای يک فقيه اين محاسبات مطرح نيست. حکم الهی است و بايد اجرا شود، هرچه می خواهد پيش بيايد. ما بايد تکليفمان را انجام بدهيم. اين ولايت فقيه همچين چيزی بود.
آقای منتظری واقعيت را ديد. ديد که بالاخره اين حرفهائی که در عالم سياست و تجربه ای که فيلسوفهای فرنگی آورده اند حرف بيهوده ای نيست وقتی می گفتند: قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.
اخلاق از سياست جدا نمی شود
همين ليبراليسم را ببينيد- که ما می گوئيم به دين و به اخلاق کسی کاری ندارد. ليبراليسم دو سه اصل اخلاقی خيلی مهم دارد. يکی اش اصل مداراست، آدميان با هر مشربی، با هر منشی و با هر مذهبی در کنار يکديگر همزيستی مسالمت آميز داشته باشند و به يکديگر تعرض نکنند.
در جوامع اروپائی، اول مردم ليبرال شدند بعدا حکومتها ليبرال شدند نه بالعکس. حکومتها جامعه را ليبرال نکردند – اشتباه نکنيد. فيلسوفها در اين جوامع آنقدر کار کردند و انديشه خود را نشر و توزيع کردند تا به خورد ذهنها رفت که بگويند ليبراليسم انديشه نيکوئی است و سعادت و خوشبختی در اين جهان برای آنها به بار می آورد. دولت و حکومت که ميوه اين جامعه بود و از دل اين جامعه روئيده بود، همان خوی و خصلت را پيدا کرد و به آن خواسته جامعه پاسخ مثبت داد.
دين بايد از سياست جدا شود، آيا واقعا مسئله ما اين است؟ ما اگر از اين نقطه آغاز کنيم، می توانيم گره ها را باز کنيم؟ ام المشکلات ما اين است؟ حکومت اعلان کند ما ديگر کاری به دين نداريم و قوانين فقهی را اجرا نکنيم، مسائل ما حل می شود؟ ما می توانيم استبداد سکولار داشته باشيم –يکی بيايد استبداد بورزد دينی هم نباشد- چه اشکالی دارد؟ نه اينها نيست – نمی گويم اينها هيچ نيست ولی اينها نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم.
می دانيد مهمترين آفت و مهمترين مضرّت و مهمترين مفسدت که استبداد دارد چيست؟ اين است که خوی غلامی را در آدميان پرورش می دهد. آزادگی را از آنها میگيرد. اين را دست کم نگيريد.
حق، يک مفهوم بسيار مهم و فربه است که ما به آن احتياج داريم در جامعه خودمان و ما اگر بتوانيم اين را زنده کنيم، راه درست را کم و بيش انتخاب کرده ايم.
حق طلبی: حق در مقابل تکليف، حق در مقابل استبداد – حق مداری. اگر چنين چيزی را ما بتوانيم دنبال بکنيم، آن موقع ما استبداد را با استبداد فرو نکوبيديم بلکه استبداد را با مفهوم حق فرو کوفتهايم. و از اينجاست که ما می توانيم شادمان باشيم که راه تازه ای بر دل تاريخ خودمان گشوده ايم.
سیاست و اخلاق
عبدالکریم سروش
مطلبی بود که باید همه می خوندیم. چون مطلب واقعن طولانی بود من گل مطلب رو به طور خلاصه اینجا آوردم تا از دستش ندیم. حیف می بود اگر اینطور می شد.
متن مقاله
.
مشکل ما و مشکل بزرگ و اصلی ما هنوز قصه استبداد است و سالهای سال است که بنده بر اين عقيده ام و آن را ابراز کرده ام که نه چپ نه راست، نه سکولار نه غيرسکولار، اينها مسائل فرعی ماست؛ آنچه درجامعه اصالت دارد و اهميت دارد، مشکل آفرين است و به صورت يک معضل لاعلاجی درآمده است عبارت است از معضل استبداد که متأسفانه بدل به طبيعت و عادت ثانوی ما شده است
ما در قيام بهمن 57 استبدادی را با يک استبداد ديگر به زمين زديم.استبداد سلطنتی را با استبداد ولايتی فرو ريختيم. امّا عاقبت در همان دام استبداد باقی مانديم.
ما به چنين بليه ای مبتلا شده ايم. اين بار اگر بنا باشد استبداد فرو افتد نبايد با استبداد ديگری فروريخته شود. اين هنر نيست، اين درس نگرفتن از تجربه تاريخی است. اين دفعه ما بايد با يک تئوری و ذهن روشنی به سراغ فرو کوفتن استبداد برويم و او را با چيزی بکوبيم که از جنس استبداد نيست بلکه از جنس حّق است و از جنس دموکراسی و عدالت است.
به ما اگر آزادی بدهند، به زودی به هرج و مرج کشيده می شويم، بزودی يقه يکديگر را خواهيم گرفت، اوّل سراغ تسويه حساب با يکديگر می رويم، که متأسفانه آفتی است. من به ياد دارم که اوّل انقلاب دقيقا اين اتفاقات افتاد. آزادی موقّتی که پديد آمد مردم ما رفتند به سراغ تسويه حساب با يکديگر و جامعه را بيمار کردند و قصّه ادامه پيداکرد تا وضعيتی که ما امروز داريم.
يکی از تعبيرات بسيار زيبائی که مرحوم بازرگان بعد از انقلاب به کار می برد می گفت: در کار دين مگر مردم طفل اند که هنوز آنها را از پستان ولايت شير می دهيد؟
آقای بازرگان با کمال جرأت می گفت : "اسلام برای ايران است نه ايران برای اسلام." و اين از آن سخنان شجاعانه ای بود که کمتر کسی جرأت می کرد در آن دوران و حتی در اين دوران بر زبان آورد ولی او اين را با صراحت می گفت.
فقيه می گويد حکم الهی اين است، ما عمل می کنيم، نتيجه اش هر چه میخواهد، بشود.ولی يک دانشمند علوم تجربی که اين را نمی گويد. او می گويد ما بايد ببينيم اين در عمل چه جوابی می دهد؟ اگر هزار نفر را دست بريدی و دزدی در کشور کمتر نشد هيچ، بيشتر هم شد، آن موقع بايد بفهميم که اين حکم بايد اجرا بشود يا نبايد. اين تجربه يک عالم دانشگاهی است. ولی برای يک فقيه اين محاسبات مطرح نيست. حکم الهی است و بايد اجرا شود، هرچه می خواهد پيش بيايد. ما بايد تکليفمان را انجام بدهيم. اين ولايت فقيه همچين چيزی بود.
آقای منتظری واقعيت را ديد. ديد که بالاخره اين حرفهائی که در عالم سياست و تجربه ای که فيلسوفهای فرنگی آورده اند حرف بيهوده ای نيست وقتی می گفتند: قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق می آورد.
اخلاق از سياست جدا نمی شود
همين ليبراليسم را ببينيد- که ما می گوئيم به دين و به اخلاق کسی کاری ندارد. ليبراليسم دو سه اصل اخلاقی خيلی مهم دارد. يکی اش اصل مداراست، آدميان با هر مشربی، با هر منشی و با هر مذهبی در کنار يکديگر همزيستی مسالمت آميز داشته باشند و به يکديگر تعرض نکنند.
در جوامع اروپائی، اول مردم ليبرال شدند بعدا حکومتها ليبرال شدند نه بالعکس. حکومتها جامعه را ليبرال نکردند – اشتباه نکنيد. فيلسوفها در اين جوامع آنقدر کار کردند و انديشه خود را نشر و توزيع کردند تا به خورد ذهنها رفت که بگويند ليبراليسم انديشه نيکوئی است و سعادت و خوشبختی در اين جهان برای آنها به بار می آورد. دولت و حکومت که ميوه اين جامعه بود و از دل اين جامعه روئيده بود، همان خوی و خصلت را پيدا کرد و به آن خواسته جامعه پاسخ مثبت داد.
دين بايد از سياست جدا شود، آيا واقعا مسئله ما اين است؟ ما اگر از اين نقطه آغاز کنيم، می توانيم گره ها را باز کنيم؟ ام المشکلات ما اين است؟ حکومت اعلان کند ما ديگر کاری به دين نداريم و قوانين فقهی را اجرا نکنيم، مسائل ما حل می شود؟ ما می توانيم استبداد سکولار داشته باشيم –يکی بيايد استبداد بورزد دينی هم نباشد- چه اشکالی دارد؟ نه اينها نيست – نمی گويم اينها هيچ نيست ولی اينها نقطه آغاز ما نيست. و اگر از اين راه ها برويم داريم بی راهه می رويم. جامعه ديندار خودمان را بر می انگيزيم و آشفته می کنيم.
می دانيد مهمترين آفت و مهمترين مضرّت و مهمترين مفسدت که استبداد دارد چيست؟ اين است که خوی غلامی را در آدميان پرورش می دهد. آزادگی را از آنها میگيرد. اين را دست کم نگيريد.
حق، يک مفهوم بسيار مهم و فربه است که ما به آن احتياج داريم در جامعه خودمان و ما اگر بتوانيم اين را زنده کنيم، راه درست را کم و بيش انتخاب کرده ايم.
حق طلبی: حق در مقابل تکليف، حق در مقابل استبداد – حق مداری. اگر چنين چيزی را ما بتوانيم دنبال بکنيم، آن موقع ما استبداد را با استبداد فرو نکوبيديم بلکه استبداد را با مفهوم حق فرو کوفتهايم. و از اينجاست که ما می توانيم شادمان باشيم که راه تازه ای بر دل تاريخ خودمان گشوده ايم.
سیاست و اخلاق
عبدالکریم سروش
مطلبی بود که باید همه می خوندیم. چون مطلب واقعن طولانی بود من گل مطلب رو به طور خلاصه اینجا آوردم تا از دستش ندیم. حیف می بود اگر اینطور می شد.
متن مقاله
.
سلام دوست سبزم
پاسخحذفزنده باد یاد و خاطره بازرگان عزیز و شاد باد روح منتظری فقید
به امید طلوع سپیده صبح پس از تیره ترین زمان شب
سبز باشی
حق نگهدارت