۱۳۹۰ خرداد ۱۵, یکشنبه

زبان عربی غنی است، منتهی از شتر!!

اِبن ُاللَبون ؛ شتر به سال سوم درآمده . اِبن ُ مَخاض ؛ شتربچه که مادرش گشنی یافته باشد. شتربچه ٔ به سال دوم در آمده . اءَخلَف ؛ شتر به کرانه میل کننده . اءَذَب ّ؛ شتر ماده ٔ کلانسال . اءَربَک ؛ شتر سیاه تیره رنگ . اَشکَل ؛ شتری که سیاهی او به سرخی آمیخته باشد. اءَصهَب ؛ شتر سرخ سپیدی آمیخته . اءَطرَق ؛ شتر سست زانو. اَعجَب ؛ شتر به شگفت آرنده . اءَعسام ؛ شتر نیکواندام . اءَعقل ؛ شتر پای برتافته . اَعمَیان ؛ شتر تیزشده به گشنی . اِفراع ؛ فرع آوردن شتر مادگان . اءَقصی ؛ شتر کرانه ٔ گوش بریده . اءَلیَس ؛ شتر که هرچند بار کنند بردارد. اءَمش ؛ شتری که چشم او سپیدی برآورده باشد. اَمعَر؛ شتر موی و پشم ریخته . اءَورَق ؛ شتر خاکسترگون . اِهتِراز؛ جنبیدن شتر به آواز حدا. اءَهَطّ؛ شتر نر نیک رونده و شکیبا. اَهیَس ؛ شتر دلیر که به چیزی نترسد و منقبض نگردد. اَهیَم ؛ شتر تشنه . (ترجمان القرآن ). تَرَبَوت ؛ شتر رام . تِلطِع؛ شتر دندان ریخته از پیری . جارَّة؛ شتری که مهار کشیده شود. جِخَب ؛ شتر کلان . جُراجِر؛ شتر بسیار بلندآواز و بسیار آب خوار. جُراصِیَة؛ شتر نر سخت . جُرجور؛ شتر بزرگ هیکل و شتر نجیب . جُرشُع؛ شتر بزرگ و بزرگ سینه . و پهلو برآمده از شتر و جز آن . جَرفاس ؛ شتر بزرگ . جَسر؛ شتر درگذرنده . شتر دراز و قوی در سیر.جَشَر؛ شترانی که در چراگاه باشند و به شب به خانه ٔصاحب نیایند. جَلدَة؛ شتر ماده ٔ بسیارشیر و بسیار چرب و بی بچه و بی شیر. ُجلاذی ِّ و جُلذی ّ؛ شتر استوار درشت . جَلس ؛ شتر فربه استوار. جَلَعلَع و جُلُعلُع؛ شتر تیز و سبک . جَلمَد؛ شتران کلان سال . جَلمود؛ شتران کلانسال . جَمَل ؛ شتر نر. خال ِ؛ شتر ضخم . خِدَّب ؛ شتر قوی و سخت . خُذروف ؛ شتر جداشده از گله . خِرص ؛ شتر سخت و قوی . خُف ّ؛ شتر کلانسال . خَندَلِس ؛ شتر ماده ٔ فربه سست گوشت . خَندَلیس ؛ شتر ماده ٔ بسیارگوشت . فروهشته . دُرابِس ؛ شتر سطبر. دَرثَع؛ شتر کلانسال . دِرَفس و دِرفاس ؛ شتر کلان جثه . دِعبِل ؛ شتر بلند. دَعبَلَة؛ شتر ماده ٔ توانا. دَعکَنَة؛ شتر فربه ماده ٔ درشت . دِلَظم ؛شتر توانا. دَلظَم ؛ شتر ماده ٔ کلانسال . دَمثَر و دُمَثِر و دِمَثر؛ شتر بسیارگوشت . دیباج ؛ شترماده ٔ جوان . رَام ؛ شتربچه . رائِم ؛ شترماده ٔ مهربان بر بچه . رائِمَة؛ به معنی رائم . رابِح ؛ شتربچه ٔ از مادر جدا شده . رازِح ؛ شتر افتاده از لاغری . راشِح ؛ شتربچه ٔ برفتارآمده با مادر. راغِنَة؛ شتر ماده . رَبَح ؛ شتران که از شهری به شهری برند و شتران ریزه . رُبَح ؛ شتر بچه . رُبّاح ؛ بچه شتر لاغر. رِتاج ؛ شتر ماده ٔ استوارخلقت پرگوشت . رَتباء؛ شترماده ٔ ثابت در سیر. رَجس ؛ بانگ شتر. رَسل ؛ شتر نرم رو. رَسلَة؛ شترماده ٔ نرم رو. رُعبوبَة؛ ماده شتر سبکرو. رِفَّل ؛ شتر فراخ پوست . رُغاء؛ بانگ شتر. رُغوّ؛ شتر ماده ٔ بسیار بانگ و فریاد. رُفوف ؛شتر کلان هیکل . رَفَض یا رَفض ؛ شتران به چرا شده با راعی . رَفیض ؛ شتر به چرا گذاشته شده با راعی . رِکاب ؛ شتران که برنشستن را شایند. (ترجمان القرآن ). شتران که بدان سفر کرده شود. رَهب ؛ شترماده ٔ لاغر یا شتر نرقوی کلان جثه . رُهشوش ؛ شتر بسیارشیر. رَهیش ؛ شتر بسیارشیر یا ناقه ٔ کم گوشت . رَهیشَة؛ شتر شیرناک . رَهَکَة؛ شتر ماده ٔ سست و ناتوان که گرامی نژاد نباشد. رَیبَل ؛ شتر ماده ٔ فربه . رَیعانَة؛ شتر بسیارشیر. زَبعری یا زِبعرا؛ شتر که بر روی موی بسیار دارد. شاغِر؛ گشنی از شتران . شامَة؛ شترماده ٔ سیاه . شَطوط؛ شترماده ٔشگرف و بزرگ و درازکوهان . شَطوطا؛ شترماده ٔ بزرگ کوهان . شَعفاء؛ شترماده ٔ شعف رسیده . شَعواء؛ شتر ماده . شَغور؛ شترماده ٔ دراز که پای خود را بردارد چون خواهند که سوار شوند آن را. شَکو؛ شتر ریزه . شَکیر؛ شتران ریزه . شَمَرداة و شَمَرذاة؛ ماده شتر شتاب رو. شَمَردَل ؛ شتر شتاب رو. شِمّیر؛ شترماده ٔ تیزرو. شَمعَل ؛ شترماده ٔ با نشاط. شَمعَلَة؛ شترماده ٔ شادمان . شَمَیذَر؛ شتر شتابرو. شَناح ؛ شتر درازتن . شَناحی ّ و شَناحِیَة؛ شتر دراز تن دار. شَنَج ؛ شتر نر. شِنون ؛ شتر نه لاغر و نه فربه . شورَه ؛ شترماده ٔ فربه . صَدَع ؛ شتر نوجوان و قوی . صُرصور؛ شتر بزرگ هیکل و شتر بختی . صَرصَرانی ؛ شتر بزرگ دو کوهان و میان بختی و عربی . صَرصَرانیّات ؛ شتران میان بختی و عربی یا شتران بزرگ دوکوهانه . صَعب ؛ شتر سرکش خلاف ذلول . صِقلاب ؛ شتر سخت خوار. صَلهَب ؛ شتر استوار و توانا. صَلَهبا؛ شتر استوار سخت . صُناخِر؛ صِنخِر؛ صُنَخِر؛ شتر فربه . صَئول ؛ شتر کشنده . صِهمیم ؛ شتر که بانگ نکند و شتر بدخوی . صَیهَج ؛ شترماده ٔ استوار. ضافِط؛ شتر بارکش . ضَفّاطَة؛ شتر بارکش . ضَفطا؛ شتر نیکوخو، شتر دشوارخو از لغات اضداد است . ضُمازِر؛ شتر توانا. ضَمزَر؛ شتر ماده . ضِمزِر؛ شترماده ٔ توانا و قوی . ضَوائِع؛ شتران لاغراندام کم گوشت . ضَوبان و ضوبان ؛ شتر قوی توانا و پرگوشت . طَأطاء؛ شتر کوتاه بالا و کوتاه گردن . طالِح ؛ شترماده ٔ مانده . طِبز؛ شتر دوکوهانه . طَحّانَة؛ شتر بسیار. طَحون ؛ شتر بسیار. طَلیح ؛ شتر مانده شده . ظَعون ؛ شتر کارکشت و باربردار و شتر هودج کش . ظَلع؛ لنگیدن شتر در رفتن . عارَورَة؛ شتر نر بی کوهان . عالِق ؛ شتر علقی خوار، شتر عضاةخوار. عانِد؛ شتر از راه برگردنده و میل کننده . عاهِن ؛ شتر خانه زاد. عَبسُر؛ عُبسور؛ شترماده ٔقوی و تیزرو. عَبَن ّ و عَبَنّا؛ شتر سطبر و پرگوشت .عَبیط؛ شتر فربه و جوان که بی علت و بیماری کشته باشند آن را. عَتروف و عَتریف ؛ شتر استواراندام . عَتریفَة؛ شترماده ٔ استوار و توانا و کم شیر. عَتَلَة؛ شتر ماده که هرگز آبستن نشود. عَتوم ؛ شتر ماده که جز وقت شبانگاه شیر ندهد و دوشیده نشود. عَجاساء؛ گله ٔ بزرگ از شتران . عَجباء؛ شترماده ٔ دفزک درشت . عَجباء؛ شتر ماده که از لاغری و باریکی حلقه ٔ دبر او بلند برآمده باشد. عَجرَفی ّ؛ شتر سریع شتابزده . عُجرُم ؛ شتر سخت اندام . عُجرُمَة؛ شترماده ٔ سخت اندام . عَجوز؛ شترماده . عُراعِر؛ شتر فربه . عُراهِم ؛ شتر سطبر. عُرجوف و عُرجوم ؛ شترماده ٔ درشت استواراندام و تندار. عَرس ؛ شتربچه ٔ خردسال . عَرَکرَک ؛ شتر نر قوی و درشت . عَروض ؛شترماده ٔ ریاضت نایافته . عِرهَل ّ؛ شتر استوار. عُبُسرَة؛ شترماده ٔ تیزرو گرامی نژاد. عَسجَد؛ شتر درشت تن دار. عَسجَدیَّة؛ شتربچگان بزرگ و شتر زربار و نشستنی ملوک و آن شترانند که جهت نعمان بن منذر بیاراستندی .شترهای کلان و شتری است که بار آن طلا باشد و رکاب ملوک و آن شتری است که آراسته و مزین گردانیده میشد برای نعمان . (شرح قاموس ). عَسوم ؛ شترماده ٔ بسیاربچه . عَسیل ؛ نره شتر. عَشَبَة؛ شترماده ٔ کلانسال . عُشَراء؛ شترباردار که نُه یا هشت ماه بر حمل آن گذشته باشد. عَشوَز و عَشَوَّز؛ شتر درشت و قوی . عَشَوزَن ؛ شتر سطبراندام . عُضاضی ّ؛ شتر علف خورده ٔ فربه . عَضوم ؛ شترماده ٔ درشت اندام . عَطِلَة؛ شتر نیکواندام و شترماده ٔ گزیده . عُفاهِم ؛ شترماده ٔ توانا و چست و تیزرو. عُفاهِن ؛ شتر ماده ٔ زورمند چست و چالاک . عَفَرنَس ؛ شتر درشت و سطبرگردن . عِقال ؛ شترماده ٔ نوجوان . عَقد؛ شتر نرقوی پشت . عَقلاء؛ شتر پای برتافته . عَقیلَة؛ شتر گرامی . عُکابِس و عُکَبِس ؛ شتر بسیار یا شتران که نزدیک به هزار رسیده باشند. عَکِد و عَکِدَة؛ شتر فربه . عَکناء؛ شترماده ٔ سطبرسرپستان . عَکنان و عَکَنان ؛ شتران بسیار. عُلاهِم ؛ شتر درشت بزرگ جثه . عِلوَدَّة؛ شتر کهنه سال . عَلَجان ؛ پریشانی شتر ماده . عُلجوم ؛ شتران گزیده و شتر سخت و توانا. عَلجون ؛ شترماده ٔ سخت و توانا. عِلطَوس ؛ شترماده ٔ برگزیده ٔ هوشیار. عُلادا و عُلُندا؛ شتر قوی آگنده گوشت . عَلاة؛ شترماده ٔ بلندبالای استوار اندام . عُلُط؛ شترمادگان درازقامت . عَلوفَة و عَلیفَة؛ شتر طلح خوار. عَلکَة؛ شترماده ٔ فربه نیکواندام . عِلهِز؛ ماده شتر کلانسال که در آن اندکی قوت باشد. عِلهَم ّ و عِلَّهم ؛ شتر درشت بزرگ جثه . عِلیان و عِلِّیان ؛ شترماده ٔ بلند و اندک بلند. عُماضِج ؛ شتر درشت . عَمَرَّد؛ شتر نجیب توانا بر سیر. عُمروس ؛ شترکره ٔفربه . عَمضَج ؛ شتر درشت و سخت . عَمِلَة؛ شترماده ای که زیرکی او آشکار باشد. (از قاموس ). عُنجوج ؛ شترنیکو. عَندَل َ؛ شتر کلان . عَنس ؛ شترماده ٔ درشت اندام و نیک دم دراز. عُنقُر؛ شترماده ای است برگزیده و بس خوب . عَنقَفیر؛ شتر کلانسال که از کلانسالی پشت آن بر بازو افتاده . عَنکَرَة؛ شترماده ٔ کلان جثه . عِنواش ؛ شترماده ٔ درازپا. عَوّاء و عَوّا؛ شتر کلانسان . عَوجاء؛ شتر لاغر و باریک . عَوهَق ؛ شتر سیاه شگرف . عیر؛ کاروان شتر که غله کشانند واحد آن از لفظش نیامده . عَیرانَه ؛ شتر تیزرو در شادمانی که به گورخر ماند در سرعت . عیط؛ شتر برگزیده یا جوان . عیفَة؛ شتران برگزیده . عَیمة؛ شتران برگزیده . عینَة؛ بهترین و برگزیده ٔ شتران . عَیوف ؛ شتر تشنه که آب را بوی کند و ننوشد. عَیهَرَة؛شتر استواراندام . عَیهال و عُیهُول ؛ شتر نر تیزرو یا ناقه ٔ برگزیده و استواراندام . عَیهَل ، عَیهَم ، عَیهامَة، عَیاهِمَه و عُیاهِمَه ؛ شترماده ٔ تیزرو. غاض ؛ شتر غضاخوار. غِدَفل ؛ شتر بزرگ جثه ٔ تمام اندام . غَدورَة؛ شترماده ٔ پس مانده . غَذمَة؛ پاره ای از شتران . غَفول ؛ شترماده که به سبب متانت و رزانت از چیزی نرمد. غَموس ؛ شترماده ٔ باردار که دنب برندارد تا بار آن پیدا گردد. غَهَق ؛ شتر دراز. غَیهَق ؛ شتر درازبالا. فَدید؛ شتران بسیار. قاضِیَة؛ شترانی که بدان دیت و خونبها و زکوة و صدقة جایز باشد. قامِح ؛ شتر سربرآورده ٔ بازمانده از آب خوردن . شتر سخت تشنه که از شدت تشنگی سست باشد. قاطِر؛ شتر که بول او چکان باشد. قَریش ؛ شتر استوار و توانا. قَزَع ؛ شتران ریزه . قُزُم یاقُزَم یا قِزَم ؛ شتر هیچکاره . قِشدَة؛ شتر بسیارشیر. قَصید و قَصیدَة؛ شترماده ٔ فربه . قصیصَة؛ شتر که از وی اثر رکاب را ببرند. شتر که بر وی طعام و توشه دان و رخت خانه بار کنند. قِصّیلَة؛ شتر کوتاه بالا و شتر پهناور. قَصیَّة؛ از لغات اضداد است . شترماده نجیب که بر وی بار نکنند و ندوشند و او را جهت روزی ذخیره بدارند. شتر فرومایه . قُعدَة؛ شتر که راعی برای خودگرفته باشد. قَعودَه ؛ شتر که راعی برای حاجات خود نگاه دارد. قَعود؛ شتر جوانه که نخست در بار و بر نشست آمده باشد تا آنکه به شش سالگی درآید و شتربچه ٔ از مادر جداشده . قِلَّخم ؛ شتر سطبر بزرگ کوهان . قَلوص ؛ شترماده ٔ جوانه . شترماده ٔ بلند دراز دست و پا. شترماده ای که نخست در سواری آمده باشد تا آنکه به شش سالگی درآید. قَلوع و قِلَیف ؛ شترماده ٔ کلان جثه و اندام . قَندَفیل ؛ شترماده ٔ کلان سر، معرب گنده پیل . قِمَطر و قِمَطرَة؛ شتر قوی دفزک . قَنطَریس ؛ شترماده ٔ توانای استوار شگرف اندام فربه . قِنعاس ؛ شتر بزرگ و شگرف . قَهب ؛ شتر کهنسال . قَهقَزَة؛ شتر بزرگ گرامی نژاد. قَیعَم ؛ شتر سطبر سالخورده . کاذِب ؛ شترماده ای که گشنی کرده شود و دم بردارد و باردار نگردد. کُحکُح ؛ شتر ماده ٔکهن سال فرتوت . کَرة؛ شتر سرسخت . کَزوم ؛ شتر ماده ای که همه دندان فروریخته از پیری . کَسور؛ شتر سطبرکوهان یا شتر که بخماند دنب را بعد برداشتن . کُشاف ؛ شتر ماده ٔ آبستن . کَشوف ؛ شتر ماده ٔ آبستن در هر سال . کَعیم ؛ شتر پتفوزبسته . کَلِع و کَلِعَة؛ شتر کفته سپل . کَنعَرَة؛ شترماده ٔ بزرگ هیکل . کَنهورَة؛ شتر ماده ٔ کلانسال و ناقه ٔ بزرگ جثه . کَواسِر؛ شتران که بشکنند چوب را. کَهَّة؛ شتر ماده ٔ فربه کلانسال . لَخجَم ؛ شتر فراخ شکم . لِکاک ؛ شتر ماده ٔ سخت گوشت . لُکالِک ؛ شتر سخت گوشت سطبر فربه . لُکلُک ؛ شتر کوتاه سطبر درشت اندام . لَموس ؛ شتر ماده که در فربهی وی شک باشد. لَهَق ؛ شتر خاکسترگون . لَهَقَة؛ شتر ماده ٔ خاکسترگون . لَیثَة؛ شتر استوار درشت اندام . مَاءَص ؛ شتران سپید نیکو و برگزیده . ماقِط؛ شتر برجای مانده از ماندگی و لاغری . شتر نزار. مَتَل ّ؛ شتر قوی . مُتَعَلَّق ؛ بهترین و قیمتی شتران . مَجر؛ بچه ٔ شکم شتر. مَحیص ؛ شتر استوارخلقت همواراندام . مَخاض ؛ شتران آبستن . شتران آبستن ده ماهه . مَرادِغ ؛ ماده شتر فربه . مَرتَدِع ؛ شتر تمام سال . مِرحَل ؛ شتر قوی . مِرزامَة؛ شتر ماده ٔ جوان یا بسیارخوار و رام . مِرسال ؛ شتر ماده ٔ نرم رو. مِرقال ، مُرقِل ومُرقِلَة؛ شتر ماده ٔ شتابرو. مَروص ؛ شتر ماده ٔ شتابرو. مُرَیَّش ؛ شتر بسیارپشم و کم گوشت . مِزاج ؛ شتر ماده . مَشّاء؛ شتر ماده که چشم او سپیدی برآورده باشد. مَشعَب ؛ شتری که داغ مخصوص شتران داشته باشد. مُشمَعِل ّ؛ شتر ماده ٔ شادمان تیزرو. مُطرَهِّم ؛ شتر سرکش که گاهی روی ندیده . مُعجِل و معجلة؛ ناقه که قبل از تمامی سال بچه آرد و آن بچه زنده باشد و ناقه که وقت سوار شدن بجهد. مُعجَل ؛ شتربچه ٔ ناتمام زاده که زنده باشد. مُعَبّد؛ شتران قطران مالیده . و شتر رام . مُعبَر؛ شترماده که سه سال نزاید و این ایام سخت گذشته باشد بر وی . مَعد؛ شتر تیزرو. مَعِر؛ شتر پشم ریخته . مَعَص ؛ شتر برگزیده و گرامی . مُعطِرَة؛ شتر ماده ٔ اصیل و برگزیده . مُعَنِّی ؛ شتر کوهان شکافته . مُغاذّ؛ شتر که از آب کراهت دارد. مِغبار؛ شترماده ای که بسیارشیر گردد سپس ناقه های دیگر که با او بچه آوردند. مَغد؛ شتر پرگوشت . مُقامِح ؛ شتر که از باعث بیماری یا سرما از آب خوردن بازایستاده باشد. مقِلَم ؛ شترنر. مَقموع ؛ شتران که خیار و برگزیده ٔ آن برگرفته باشند. مُکرِع ؛ شتر که سر خود نزدیک آتش گذارد پس گردنش سیاه گردد. مُلبِد؛ شتر که دنب خود را بر ران و زانو زند. مَلکَبَة؛ شتر ماده ٔ پرگوشت . مُلَیِّث ؛ شتر آگنده گوشت بسیارپشم . مُماجِن ؛ شتر ماده که گشن بسیار بجهد بر وی و بار نگیرد. مُمانِح ؛ شتر ماده که شیرش باقی باشد بعد سپری شدن شیر شتران و ناقه که به زمستان شیر دهد. مَمحوص ؛ شتران استوارخلقت همواراندام . مُمَدَّر؛ شتر فربه . مُمرِط؛ شتر ماده ٔ شتابرو. مِنتاف ؛ شتر نر که گام نزدیک نهد. مَنجَل ؛ شتر که سماروغ و جز آن را به سپل خود براندازد. ناحِلَة؛ شتر سبک اندام . ناضِح ؛شتر آبکش . ناقَة؛ شتر ماده . ناوِ؛ شتر فربه . ناهِل ؛شتر گرسنه . نَجیب ؛ شترگزیده . نَحب ؛ شتر کلان جثه . نَحیت ؛ شتر لاغرکرده و سپل سوده . نَحوص و نَحیص ؛ شتر ماده ٔ سخت فربه . نَزور؛ شتر ماده که به کراهت و ستم گشنی پذیرد. نَضَد؛ شتر ماده ٔ فربه . نَضود؛ شترماده ٔ فربه . نَعوب ؛ شتر ماده ٔ تیزرو. نَکداء؛ شترماده ٔ بی شیر یا بسیارشیر. (از اضداد است ). نَهیرَة؛ شتر ماده ٔ بسیارشیر. واضِح ؛ شتر سپید غیر شدید. وافِد؛ شتر پیشرو. وَأد و وَئید؛ هدیر شتر. وَحَرَة؛ شتر کوتاه بالا. وَخَمَة؛ شترماده ٔ رسیده . وَشن ؛ شتر آگنده گوشت و زفرک . وَکوف ؛ شترماده ٔ شیرناک . وَغب ؛ شتر سطبر توانا. وَه ؛ شتر فربه توانای رام . وَهن ؛ شتر انبوه . وَهِیَّة؛شتر گشنی فربه سطبر. هادِر؛ شتر با بانگ . هِجر؛ شترلائق و فائق . هِرط؛ شترماده ٔ کلانسال . هِلال ؛ شتر لاغر.هَوجاء؛ شتر ماده ٔ تیزرو و شتاب . هیم ؛ شتران تشنه . یَعلول ؛ شتر دوکوهانه . یَعمَل ؛ شتر برگزیده ٔ استوار مطبوع بر کار.

۷ نظر:

  1. ke chi az tahghire yek zaban khareji chi ayede ma mishe eskimo ha ham anva kalamat baraye barf daran

    پاسخحذف
  2. ریدم به زبان عربی!

    پاسخحذف
  3. bebin kar be koja reside ke fars dare yeki ro ba bi zabanish maskhare mikone :-D

    پاسخحذف
  4. تحقیق کن ببین درباره سوسمار ملخ عقرب کنیز شمشیر و به خصوص الت تناسلی چند تا اصطلاح دارند

    پاسخحذف
  5. aghayan in maskhare kardane zaban nist in neshon mide ke hamo ghame arab zabanha chi hast. ye kam be maghzeton feshar biarid baba.

    پاسخحذف
  6. تو ایرانی باید بخندی چون 1-پرخرافات ترین کشور تو دنیا هستین حتی از بومیان امریکا بیشتر.2- به یک موهوم به نام امام زمان چسپیدین بدون زره ای تحقیق.3-
    انقلابتون را بدست یک ملای بیشعور وبیسواد دادین.4-به جای اصلاح خودتون به عیوب دیگران میخندین چون خیلی لوده هستین.اگه ادعا میکنین اسلام این کارها راباما کرد پس چرا تو کشورهای اسلامی نفت خیز مثل امارات -مصر -الجزابر -از این خبرانیست و مردم انجادر رفاه هستند.پس مشکل از خودتونه چون دین خرافاتی شیعه که زاده ی ایران هست شمارا به این روز انداخته

    پاسخحذف
  7. تویی که دلیل و منطق میاری حاضری مناظره کنی؟؟!!
    اصلا بگو ببینم اونایی که دارن به قول تو توی رفاه زندگی می کنن آمریکا ازشون می ترسه . اسراییل چطور؟
    چاقو دستة خودشو نمی بره که !!!!!

    پاسخحذف